ارمیتای عزیز ما بعد هشت ماه و نیم
اولین سفرمون رو با تو به شمال رفتیم همراه با خاله آرزو و فرشته و بچه ها ... سفر خیلی خوبی بود تو تو مسیر ساکت بودی و همش خ.اب بودی اما نزدیک شمال یک ساعتی حسابی کلافه شده بودی و غرغر می کردی و مامان رو حسابی اذیت کردی . تو شمال ما لب آب چادر زیدم و تو تو چادر خواب بودی و من تو رو به زور بیدار کردم تا چند تا عکسی بگیریم و اینهم اولین بار ست که دریا رو میبینی . دوست دارم.عزیزم دقیقا روزی که 8 ماهت تموم شد و وارد نه ماهگیت شدی مامان رو گفتی و من کلی کیف کردم و حدود دو هفته بعدش بابا رو و من و بابا کلی ذوق زده شدیم
;;
;
آرمیتا /ARMITA...