آرمیتای عزیز

ساخت وبلاگ
آرمیتا جان چند وقتی ست که تو وبلاگت چیزی ننوشتم از قبل از جشن تولدت سعی می کنم خلاصه کنم این چند ماه رو و اتفاق های جالب و مهم رو برات بنویسم . قول می دم از این به بغد حتما هر هفته و یا هر دو هفته یکبار برات مطلبی از شرایط و اتفاق های خوب و شاید بد بنویسم .

-نزدیک تولدت بیمار شدی و حدود دوهفته ای طول کشید . استفراغ کردی شب بود حدود ساعت 12 شب و ما بردیم تو رو بیمارستان تخت جمشید عظیمیه کرج دکتر دید گفت ویروس اون زمان ویروسی شایه شده بود که همراه تب و و بیرون روی خیلی  از بچه ها مبتلا شده بودند. و ما تو رو که ناله می کردی و کمی هم تب داشتی تا صبح پا شیویه کردیم تا تبت پایین بیاد . فردا شب هم بهتر نشدی و تب تو بالا رفت مجددا بردیم بیمارستان آمپور تزریق کردند و دارو دادند مجددا و خونه که امدیم تو کمی آروم شدی و خوابیدی . مدت بیماریت حدود ده روز طول کشید و تو کمی وزنت کم شد و فایزه نگران وزن کم کردن تو بود . و کم کم حالت بهتر شد و رفتیم برای مهمانی تولد

- برای تولد تو کیک کیتی سفارش دادیم و یه لباس صورتی هم تن تو کردیم که خیلی با مزه شده بودی . خاله هات و مامان رفعت  اینا آمدن خونه مون از اون طرف هم عمه کبری با مامان بزرگ و بابا یدالله هم امدند .عمه روقیه هم قرار بود بیاد که نتونست بیاد . مامان قایزه ت کلی تدارک دیده بود و شام و دسر خیلی خوشمزه ای پخته بود . و فکر کنم به همه خیلی خوش گذشت .

- بهمن و اسفند ماه خیلی اتفاق مهمی تو خونه نیفتاد . و تو درحال بزرگ شدن بودی و هر روز شیطنت تو بیشتر می شد . از مبل و صندلی و هرآنچیزی که ازش می گرفتی بالا می رفتی و چهاردست و پا به سرعت حرکت می کردی . فایزه همش نگران این بود که تو چرا راه نمی ری و وقتی چند قدمی راه افتادی هر دوی ما کلی خوشحال شدیم از اینکه بلاخره تصمیم به بلند شدن و راه افتادن کردی.

مامان رفعت هم چند نفری رو از فامیل مثال می زد که انها هم دیر راه افتادند. من هم می گفتم ایرادی نداره هرزمان که به این توان برسه راه می افته جای نگرانی نیست.

راه افتادن تو و قدم های اولت همزمان شده بود با ایام عید نوروز سال 95 مامان با کمک خاله  آرزو و مامان رفعت خونه رو تمیز کردند .و آماده حلول سال نو شدیم. برای تو از خیابان سنایی تهران خرید کردیم به اتفاق خاله فرشته و امیر علی و فربود . البته مامان رفعت هم با مابود.

تو تعطیلات فروردین ما طبق رسم و عادت همیشه به دیدن فامیل رفتیم و خوب بودو تو تو ماشین همش مامان فایزه رو اذیت می کردی و قرقر می کردی تو طول کل مسیری که ما می رفتیم . اما این اغتذای سن تو بود و ما تحمل می کردیم

تو اردیبهشت ماه تو کاملا راه افتای و تو خونه همش از این طرف به اون طرف می رفتی و اگر مامان فایزه می رفت آشپز خونه دنبال اون بودی .عادت های جدیدی کسب کرده بودی و شیطنت هات بیشتر شده بود . جلوی فریزر می رفتی و باز می کردی در فریزر رو و بهبه می خواستی . به موز و سیب علاقه فراوانی داشتی همچنین پرتغال . مهمان که خونه میآمد و می خواست میوه پوست بگیره می رفتی بغلش تا میوه رو با اون سهیم بشی . خیلی شکمو بودی و من و مامان نگران این هستیم که بزرگتر که بشی دختر چاقی نشی .

الان که دارم برات می نویسم نوزده هم خردادماه ست و هوا گرم شده . غروب با مامان فایزه می رید پارک و تاب بازی می کنی و کلی لذت می بری . یه سه چرخه هم برات گرفتم  اون رو هم گاهی سوار می شی .

از بازی های بسیار مورد علاقت موتکا بازی ست باهم میریم رو تخت و تو موتکا رو میزاری روی خودت و به من هم می گی کنارت بخوابم و من هم با پتو برات خونه درست می کنم و باهم زیر پتو میریم و به من می گی هیس هیس و بعد دست تو سمت من میاری و می گی جو جو و من هم جو جوی خودم رو سمت تو میارم و باهم می خندیم و حیغ می کشیم .

شب ها گاهی اوقات هنوز هم بد می خوابی و نیمه شب بیدار میشی و نمی زاری ما هم بخوابیم . صبح زود هم بیدار می شی و مامان فایزه رو حسابی کلافه می کنی . از اردیبهشت من با چند تن از اقوام دفتر کاری بازکردم . که کار های بازرگانی و ساخت و ساز رو انجام بدیم بخاطر همین غروب دیر می رسم خونه . ماشین رو هم فروختیم تا انشالله تو این یکی دو ماهه ک ماشین دیگه بخیرم . و رفت و آمد هامون باتو کمی مشکل شده و همش با آژانس هرحایی که بخوایم می ریم.

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

 

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان;

 

;AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

 

 AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

 AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان;

آرمیتا /ARMITA...
ما را در سایت آرمیتا /ARMITA دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : armita-gallehdario بازدید : 168 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 10:00